نورا جون نورا جون ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

*** نورا الهۀ نور***

ابتکار مادرانه ...

چند روز پیش داشتم یه سایت رو مرور میکردم و دنبال این بودم که چطور میشه کودکان رو به خوردن غذا علاقه مند کرد که به این مطلب برخوردم . که به نظرم بسیار جالب و جذاب اومد و تصمیم گرفتم اینجا پست کنم که شما دوستان عزیز هم ببینید و بهره ببرید. یه مادر مالزیایی واسه علاقه مند کردن کودکان خود به خوردن غذا و سبزیجات این ابتکار بسیار جالب و جذاب و دوست داشتنی رو به کار گرفته بود و اسم بشقابها رو گذاشته بود بشقابهای خوشمزه . عکس این بشقابهای خوشمزه رو میزارم ادامه مطلب و اگر مایلید ببینید.   بشقابهای خوشمزه و دیدنی و خوردنی ...
25 مرداد 1392

تولد یک سالگی

من و علیرضا از چند ماه پیش تصمیم گرفتیم که واسه تولد نورا کیک تولدش با عکس نازگلمون باشه  و امشب واقعاً از این شب رویایی بسیار راضی بودیم وخیلی بهمون خوش گذشت  به قول عزیزی گرفتن این اینطور مراسم های خاص واسه بچه ها بسیار مشکله و سعی خودت رو میکنی که به بهترین نحو برگزار بشه که خوشبختانه واسه ما رضایت بخش بود. امروز صبح نورا رو بردیم و واکسن 12 ماهگی رو هم به سلامتی پشت سر گذاشت و ماشااله به جونش  وضعیت چکابش عالی بود . وزن :10 کیلو 900 گرم                             &...
22 مرداد 1392

برای نورا...

سال گذشته امروز شیرین ترین و قشنگترین روز زندگیم واسم رقم خورد منتظر بودم که هرچه زودتر من رو به اطاق عمل ببرند که بالاخره ساعت 10 دقیقه به 5تو فرشته آسمونی به دنیا اومدی و هنوز صدای جیغ گریه ای که کردی توی گوشمِ  . نورایی من با تولدت ،من هم متولد شدم با تو که روز به روز رشد میکنی و بزرگ میشی دارم بزرگ میشم و رشد میکنم وزندگی میکنم ودر مکتب عشق و صفا و سادگی و معصومیتت دارم درس میخونم. از خداوند میخوام که همیشه حافظ گلِ نازم باش و ازش سپاسگذار و شاکرم . در این دو سطر زندگی رو واسه اینکه وقتی بزرگ شدی و نوشته ها مو خوندی خلاصه میکنم : زندگی را از طبیعت بیاموز : چون بید متواضع باش،چون سرو راست قامت،مثل صنوبر صبور،مثل بلوط مق...
21 مرداد 1392

کیش (دو روز دوم)

خوب دوستهای خوبم بهتون  قول دادم که ادامه سفرمون رو هم شما رو با خومون همراه کنم  ما امروز عصر ساعت 5 پرواز داشیم و برگشتیم بندر عباس الان هم باز مثل دو شب پیش که پست قبلی رو واستون گذاشتم نورا جونم ،عمر مامان خوابه با این وجود که این 4 روز فوق العاده بهمون خوش گذشت اما دیشب آخر این سفر به دلیل یه اتفاق بد که واسه نورا افتاد و خدا خیلی به من و علیرضا رحم کرد. کاممون تلخ تلخ شد . عزیزدل مامان دیروز بعداز ظهر ساعت 3 از طرف هتل ما رو به پارک دلفیناریوم بردن و برنامه تا ساعت 10ادامه داشت و خیلی خیلی خوش گذشت دوست داشتم این پست رو به با عنوان بعد از ظهرطلایی پارک دلفین واستون آپ کنم اما به دلیل این اتفاق نشد بگذریم نورا در این فاصله م...
20 مرداد 1392

کیش (دو روز اول)

الان که میخوام این مطالب رو بنویسم کیش هستیم و ساعت 10شبِ. دیروز بعد از ظهر پرواز داشتیم. جاتون سبز ما به افتخار تولد نورا جون یه سفر 4 روزه اومدیم کیش و زحمت هزینه این 4 روز اقامت هتل 5 ستاره داریوش کیش،دلفینآریوم و باغ پرندگان رو عمویِ نورا آقا مهدی به عنوان هدیه تولد نورا جون زحمتش رو کشیدن، جا داره که ازشون تشکر کنیم . نورا _عمو مهدی دستت درد نکنه . تقریباً سه ربعی میشه که برگشتیم هتل و نورا حسابی خسته بود ، خوابید آخه طفلک از ساعت 8 صبح بیدار شد و پا به پای ما تا نیم ساعت پیش اومد .اما به محض رسیدن یه شیشه شیر و مستِ خواب شد. امروز صبح رو فقط وقت کردیم که در مرکز تجاری کیش چرخی بزنیم که من فکر میکنم تا الا...
18 مرداد 1392

*عید سعید فطر *

               عید رمضان آمد        و       ماه رمضان رفت             صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت مژده دهید عاشقان عید وصال آمده عاشقان پیشاپیش عیدتان مبارک ...
16 مرداد 1392

روزهای پایانی12ماهگی نورا جون ...

-آخر هفته خوبی رو پشت سر گذاشتیم دور تدارکات تولد نورا جون بودیم و یه سر هم بازار رفتیم وچرخی خوردیم وخرید جزیی کردیم و جالب تر از همه اینکه  دیشب یه سر رفتیم ساحل البته واسه چند دقیقه دریا حسابی موج میزد و بسیار زیبا بود همین که از ماشین پیاده شدیم به ثانیه نکشید ، چنان موجی روی سر من ونورا و بابا خراب شد که نگو خیس وتِلیس شدیم، حسابی خندیدیم ، برگشتیم داخل ماشین و حرکت کردیم به سمت منزل اما حیف که دوربین همراهم نبود که از اون موجهای زیبا عکس بگیرم . اما از نورا خانمی که حسابی بلا شده پتوش رو برمیداره و چنان اون رو به سر و صورتش میکشه که نگو .میگم بگو نازی میگه نانی و دائم داتیی داتیی میکنه یعنی دالی و به محض گذاشتن آهنگ از سر...
12 مرداد 1392

تقدیم به نورایِ خاله (پیشاپیش تولدت مبارک)

نورایِ نازِمن این متنِ زیبا رو از طرف خاله محبوب که دل نوشته ای از خودش هست رو به شما تقدیم کرد واسه تولدت،اینجا به یادگار ثبت میکنم . ای بهترین و عزیزترین آغازگر خوبیها نورا جان : گلِ یک دونه یِ گلدونِ بلورِ زندگی به چه مانند کنم  ،  نام زیبای تو را به چه مانند کنم ، چهره ی زیبای تو را به چه مانند کنم ، کمان ابروی تو را به چه مانند کنم  ، دو چشم شهلای تو را به چه مانند کنم ، رنگ چشمان تو را به چه مانند کنم ، حلقه ی گیسوی تو را به چه مانند کنم ، گونه ی زیبای تو را به چه مانند کنم ، سرخی لبهای تو را به چه مانند کنم ، گرمیِ دستان تو را به چه مانند کنم ...
10 مرداد 1392

اولین جمعۀ زیبای مرداد ...

الان 3 شبِ که نورا خانمی خیلی بیقراری میکنه و هر از 2 ساعت بیدار و نق نق میکنه اما دیشب خیلی بد بود نزدیکِ ساعت 2 بودکه نورا خوابید البته بعد از حسابی گریه کردن به محض اینکه چراغ خاموش میکردیم صدای گریه اش بلندتر میشد و نگاه به تختش میکردو تازگیها هم یاد گرفته هرچی رو میخواد به اون اشاره و اِیه اِیه  میکنه و به زور اون رو میخواد و بالاخره هم میگیره .وامان از دستش و بد اخلاقی های خانم اول از همه که اصلاً نمیزاره گل سر واسش به موهاش بزارم دوم اینکه نمیزاره کفش یا دمپایی پاش کنم سوم اینکه خانوم خانوما اصلاًغذا نمیخوره و این موضوع باعث نگرانیِ من شده . من یه تعداد عروسک از زمان مجردیم که برمیگرده به 12 سالِ پیش ، اونها رو نگه داشتم ...
4 مرداد 1392

نورا در چند روز گذشته ...

خانمی ما در این چند روز گذشته که میشه گفت 10 روز ،یا بهترِ بگم از زمانی که از جهرم برگشتیم تغییرات زیادی داشته و شیطنت وبازیگوشیهای بی اندازه . هرچی بگم کم گفتم . یه چیز جدید هم یاد گرفته انگشتش رو میزنه به  کف دست دیگه و میگه جیزه جیزه البته من میگم تیکه تیکه نورا به جاش این و میگه . میره تو اتاق و داد و فریاد و با زبونش صداهای عجیب ،قریب در میاره که من و بکشونه تو اتاق نه اینکه من بهش  اجازه نمیدم توی اتاق خواب ِ ما بره ،آخه همه چی رو میریزه به هم اما وقتی میرم میزنه زیر خنده و آغوشش رو باز میکنه و میپره تو بغلم .بلای ناز مامانی.راه رفتنشم خیلی پیشرفت داشته کمتر تعادلش رو از دست میده و راحت دور تا دور خونه رو میچرخه و ذوق...
1 مرداد 1392